اولیش بود ،‌یکی از اولین های دیگه ( اینجوری بگی کمتر میسوزی) ، اولین بار بود که این خط رو میشدم ،‌بزرگرترین ، مهم ترین ، خط قرمزم رو ،خندق کنده بودم براش حتی !

حالا اونوقت برای یه بچه بازی ، برای یه جنگ مسخره ، برای هیچی از روش رد شدم و حتی اصلا نفهمیدم ،لآن هم که فهمیدم میبینم که زمان کنترل زد نداره و چرا اون موقع اینقد زمین بازیم رو خوب مشخص کردم  .

   ولی توپ رفت بیرون ، توی جنگل های انبوه ، کنار اون همه تاریکی ، شبح و فرشته، منم رفتم دنبالش ، دنبال یه توپ که داشتم به بی ارزش بودنش کم کم پی میبردم ، حالا هم افتادم دور از خونه ، توی این درختا ، توی این ترس و راه برگشت .


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها